واژه هـــایم رنـــگ بــاران دارد…
وقتـــی از تـــو مــی نویســم،قلبــــم خیـــس دلتنـــگی اســــت…
وچشمــــانم طـــوفــــانی؛
چـــه زود بــا هــم بــودنمـــان خـــاطــره شد…
وکـــاش خـــاطـــره هــامـــان بــی رنــگ نشــونـــد….
ܓܓ✘ฟƹใčõ൩ Ƭô ʍƴ ฟêƅ✘ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ طـراح
واژه هـــایم رنـــگ بــاران دارد… وقتـــی از تـــو مــی نویســم،قلبــــم خیـــس دلتنـــگی اســــت… وچشمــــانم طـــوفــــانی؛ چـــه زود بــا هــم بــودنمـــان خـــاطــره شد… وکـــاش خـــاطـــره هــامـــان بــی رنــگ نشــونـــد…. کــه یه وقتـ گِریــه نکنـــے... تویـــ ــے کــه هَر آهنگــے گوش میــכے فقط یآכهــ یـــ1ــه نفَر میــفتـے... تویــ ــے کــه تآ میآے حرفـ بزنــے و کارے کنــے سریــع میگـے:بیــــخیـــآل... هــכفونـ تو گوش میخوابــے... تویــ ــے کـــه اینروزآ تو כنیآے مَجآزے غَرق شُــכے... تویـ ــــے کـه حتــے تو כنیآے مجآزے هَــم خوכتــو گُم کَرכے... تویــ ـــے کــه حتــے כیگـه نمیـכونــے چه مرگتـه و چـه ریختـے بآیــכ خوכتو خآلــے کُنــے... تویــ ـــے کــه خیانتــ از عشق و رفیـقتـ دیــכے و فقط سکوتــ کرכے وبغض و نِگآهــ... حـقـیـقـت دارد ! کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت ! آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!! گفته بودند که از دل برود يار چو از ديده برفت سالها هست که از ديدهي من رفتي ليک دلم از مهر تو آکنده هنوز دفتر عمر مرا دست ايام ورقها زده است زير بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست در خيالم اما همچنان روز نخست تويي آن قامت بالنده هنوز در قمار غم عشق دل من بردي و با دست تهي منم آن عاشق بازنده هنوز آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش گر که گورم بشکافند عيان ميبينند زير خاکستر جسمم باقيست آتشي سرکش و سوزنده هنوز گفتي با من بمان! بیا باران را دعوت کنیم به جشن دلتنگی رازقی بیا دوباره عادت کنیم به بغض غریبانه عاشقی اينجا يک روز که بخوابــي همه تو را از ياد مي برند ! ! موهایم را آنقدر کوتاه میکنم تا خاطره انگشتانت را از یاد ببرند . . . دیری نمی پاید ، خاطراتت دوباره می رویند . . . ! شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او شد با شب و گریه رو به رو عاشق او پایان حکایتم شنیدن دارد من عاشق او بودم و او عاشق او… به تو عادت دارم مثل پروانه به آتش ، مثل عابد به عبادت و تو هر لحظه که از من دوری ، من به ویرانگری فاصله می اندیشم در کتاب احساس ، واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است تو توانایی آن را داری که به این فاجعه پایان بخشی رمز عاشق بودن این است: دختره رو...از همین بچگی دنبال شوهر میگرده...بعد میگن پسرا... من نمیدونم چه حکمتیه دخترا از سنین کم عاشق این جلف بازیای . .. لب گرفتن چیه که این دخترا همه . . . شرم داشته باشین یکم زشته محال است آدمی چیزی را به دست آورد که خود هرگز آنرا نبخشیده باشد پس عشقی در حد کمال ببخش تا عشقی در حد محال به دست آوری . . . عشق پرواز بلنديست مرا پر بدهيد ما شقایق های باران خورده ایم سیلی نا حق فراوان خورده ایم ساقه احساسمان خشکیده است زخم ها از باد و طوفان خورده ایم مراقب باش بیا مثل مرغان آشفته هجرت کنیم افق را به مهمانی پونه دعوت کنیم بیا مثل پروانه های غریب نیاز به مهتاب شب های تنهایی عادت کنیم نه اینکه دل خوشم! نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد! در پــــی دانـه مـرو همچـو کبوتــر ، کـه تــو را برای خیانت ، بهترینهـــــــا خـــــــــــــــاطره... كودكی چه شكستى بدتر از اينه كه بعد از گذروندن ِ اين همه وقت پاى يه نفر بفهمى، چقدر باهات غريبه ست... ماه دربیاد که چی بشه ! میخواد عزیز کی بشه ماه دربیاد چی کار کنه !باز آسمون رو تار کنه نمیدونه تو هستی به جای اون نشستی نمیدونه تو ماهی تو که رفیق راهی . . عجب حکایتی شده فکر تو عادتی شده که از سرم نمیره که از سرم نمیره عجب روایتی شده عشقت عبادتی شده خدا ازم نگیره خدا ازم نگیره یه ماه میخواستم که دارم ای ماه شام تارم تویی رفیق راهم ای غنچه ی بهارم انسانهاخیلی زود تغییر میکنند! آنقدرکه تو حتی فرصت نمیکنی به ساعتت نگاهی بیاندازی و ببینی بین دوستی ها و دشمنی ها چند دقیقه گدشته است؟!!!!! به سراغ من اگر میایی برایم ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن بسمت کوچه خوشبخت بنگرم... دریچه ای که بوی عشق و مهر تورا برگونه هایم نوازش میدهد.. و صدای پراز عشقت در گوشم طنین میزند... من کنار پنجره سالها مناظر ایستاده ام من ، مسئله ای ساده هستم ، حل می شوم … روزی در آغوشت .... مرا در آغوشت بفشار بگذار دل ضعفه بگیرم از این همه عاشقانه های محکم ِ تو . . . سال ها دویده ام … با قلبی معلق و پایی در هوا دیگر طاقت رویاهایم تمام شده است دلم رسیدن میخواهد ! قفس یعنی دهان من وقتی زبانم روی اسم تو قفل می شود نفســــــــــم دیوونــــــــــه وار دوستت دارمـــــــــ حـرف هايي هـست, بـدجور دل مي شـکنند! مرد رویایی یک زن ؛ نه غرور ! شانه هایش مامن آسایش باشد ؛ نه بار و فرسایش ! آغوشش امن باشد ؛ نه سرد ! صدایش از شور و مهر گرم باشد ؛ نه از قدرت مردانگی همچو کوه یخ ! وجودش پناهگاه امن باشد ؛ نه دستانش سنگین و ضرب شستش محکم ! جیبش گرچه بی پول ؛ ولی روزی اش حلال باشد . . دستانش گرچه پینه بسته ولی از عشق سرشار باشد . . . صدایش گرچه خش دار ؛ ولی برای اهل خانه زمزمه آرامش باشد. . . مرد رویای یک زن ؛ یک مرد ثروتمندِ کلاس بالایِ خوش پوشِ خوش چهره نیست !! مردی است که قلبش برای عشقش بتپد . . . بدون خیانت . . . همین . ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ نصــــف بيشتر دعـــــواها عشـــقـــتـــ♥
برچسبها:
برچسبها:
از من نرنج …
نه مغرورم نه بي احساس
فقط خسته ام
خسته از اعتمادي بيجا !
براي همين قفلي محکم بر دل زده ام !
برچسبها:
نه صبر جواب مي دهد...
نه سکوت در انتظار صدا...
نه خواب جواب مي دهد...
نه بيداري تا خود فردا...
گاهي...
بهتر است...
کوله بارت را زمين بگذاري...
و سبک بار تر...
سبک بال تر...
پرواز کني...
مي داني...
"تو" براي دوش من...
زيادي سنگين بودي...
گذاشتمت سر راه...
تا دوش ديگري را زخمي کني...
سهم من،
پرواز است...
من نمي توانم...
يعني نمي توانستم...
بيش از اين...
زمين گير احساس تو باشم...
تويي که،از جسمي بي جان هم...
براي من کمتر جان داشتي...
اگر قرار بود...
من دل حراج کنم،
تو هيچ خرج نکني...
همان بهتر که اين سودا تمام شود...
مي داني...
درست است ، وقتي حکم،"دل" باشد...
با هيچ نمي توان بريدش...
پس باختم...
اما...
باختن سهم من نيست...
مني که از،
تمام پروانه هاي جهان "دل" بردم...
برو و خيالت راحت...
که پشت سر تو،
حتي اشک هم نمي ريزم...
کاسه ي آب که جاي خود دارد...
ديگر نمي خواهم برگردي...
ما را به خير و تو را به سلامت...
خدانگهدارت...
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
با تبسمي تلخ گفتم، مي مانم
گفتي با من بخند
اشکم را قورت داده و خنديدم
گفتي با من راه بيا، قدم به قدم
من شانه به شانه آمدم
من !
ماندم، خنديدم ، عشق ورزيدم
اما تو رفتي و گفتي
مگر عشق رسيدن و ماندن است؟!
برچسبها:
برچسبها:
قصــّه ي اصحاب کهف يک شوخيــست ...
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
تقدير من اين است که با درد بسازم
از اين دل نامرد دلي مرد بسازم
انگار قرار است که من داغ دلم را
با گريه ي چشمان خودم سرد بسازم
برچسبها:
برچسبها:
ساده بودن، ساده دیدن و ساده پذیرفتن…
پس ساده میگویم، ساده باور کن، خوشبختی تو آرزوی من است…
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
به من انديشة از مرز فراتر بدهيد
من به دنبال دل گمشدهاي ميگردم
يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد
تا درختان جوان، راه مرا سد نكنند
برگ سبزي به من از فصل صنوبر بدهيد
يادتان باشد اگر كار به تقسيم كشيد
باغ جولان مرا بيدر و پيكر بدهيد
آتش از سينة آن سرو جوان برداريد
شعلهاش را به درختان تناور بدهيد
تا كه يك نسل به يك اصل خيانت نكند
به گلو فرصت فرياد ابوذر بدهيد
عشق اگر خواست، نصيحت به شما، گوش كنيد
تن برازندة او نيست، به او سر بدهيد
دفتر شعر جنونبار مرا پاره كنيد
يا به يك شاعر ديوانة ديگر بدهيد
برچسبها:
برچسبها:
وقتی سوار بر تاب زندگی شدی،
دست روزگار هلت می دهد
ولی قرار نیست تو بیوفتی
اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی،
اوج می گیری
به همین سادگی.
برچسبها:
برچسبها:
مدتی طولانی شکســــتم، زمین خوردم،
سخــــتی دیدم، گــــریه کردم و حالا ...
برای " زنده ماندن" خودم را به "کوچه ی علی چپ" زده ام .
برچسبها:
عاقـبت بهــر یکـی دانـــــه ، بــــه دام انـدازنـد
صیـد کن شیـــر صفت، نیم بخور، نیم ببخش
تـا بــه هـرجـا کـه روی ، بـر تـو ســلام انـدازند
برچسبها:
هــــزار راه هــســــت اما هـیــچ کــــدام
به انـــدازه تــــظـــاهـــر
به دوست داشتن کــثـیــف نـیـســـت ...
برچسبها: هیچکس رو تو زندگیت ملامت نکن؛
آدمهای خوب برات شادی می آورند،
آدمهای بد، تـــجربه،
بدترین هـــــــــا؛درس عبــــــــرت میشوند،
برچسبها: کوک کن ساعت خویش !
اعتباری به خروس سحری نیست دگر
دیر خوابیده و بر خواستنش دشوار استکوک کن ساعت خویش !
که موذن شب پیش دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته بخواب کوک کن ساعت خویش !
شاطری نیست در این شهر بزرگ که سحر برخیزد
شاطران با مدد آهن و جوش شیرین , دیر بر می خیزندکوک کن ساعت خویش !
که سحر گاه کسی بقچه در زیر بغل , راهی حمام نیست
که تو از لخ لخ دمپایی و تک سرفه ی آن برخیزیکوک کن ساعت خویش !
رفتگر مرده و این کوچه دگر
خالی از خش خش جاروی شب رفته گر است کوک کن ساعت خویش !
ماکیان ها همه مست خوابند شهر هم....
خواب اینترنتی عصر اتم می بینندکوک کن ساعت خویش !
که در این شهر دگر مستی نیست
که تو وقت سحر,آنگاه که از میکده بر میگردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیر لبش برخیزی کوک کن ساعت خویش !
اعتباری به خروس سحری نیست دگر
و در ایین شهر سحر خیزی نیست و سحر نزدیـــــــــــک اســــــــــــــــــــــت
برچسبها:
از خدا پرسید خوشبختی را کجا میتوان یافت
خدا گفت ان را در خواسته هایت جستجو کن
و از من بخواه تا به تو بدهم با خود فکر کرد و فکر کرد
گفت اگر خانه ای بزرگ داشتم بی گمان خوشبخت بودم
خداوند به او داد
گفت اگر پول فراوان داشتم یقینا خوشبخت ترین مردم بودم
خداوند به او داد
اگر ..... اگر ....... و اگر........
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود
از خدا پرسید حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم
خداوند گفت باز هم بخواه
گفت چه بخواهم هر انچه را که هست دارم
گفت بخواه که دوست بداری
بخواه که دیگران را کمک کنی
بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی
و او دوست داشت و کمک کرد
و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لبها می نشیند
و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد
رو به آسمان کرد و گفت خدایا خوشبختی اینجاست
در نگاه و لبخند دیگران
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
برچسبها:
بـدجور دل مي سـوزانند !
بـدجور خـراب مي کنـند !
حـرفهايي از نزديـک ترين کـسانت, از عــزيزتـرين کـسانت !
گـاهي دلت ميـخواهد نزديـک ترين آنـقدر عـزيز نـبود !
يا اگـر بود کـمي بيشتر حـواسش به تاثـيـر حـرفـهايش بود ...!!!
برچسبها:
مردی است
که دستانش مالامال از مهر باشد ،
نه پول !نگاهش سرشار از عشق باشد؛
برچسبها:
برچسبها:
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ
این روزا خیلی خسته ام
دلم میخواد زندگی مو تعطیل کنمو برم
برم به تاریک ترین نقطه دنیا . . .
برچسبها:
بـخاطر " دلتنگـــــــــــيه "
وقـتي دلتنگــشي و نـميفـهمه
يـا ازش دوري و هـمش بـهونه مـيگيري ...
ولـي وقـتي پيـششي يـا تــو آغــوششي
آروم آرومــــــــي ...
برچسبها:
برچسبها:
طراح : صـ♥ـدفــ |